سه‌شنبه، مهر ۲۷

فوضول نیستیم،خبرای جدیدو دوست داریم

امروز بابا رفته کباب گرفته، گوشت شترمرغ بوده ، تا حالا نخورده بودیم و میدونه که ما بد مزاجیم اگه بگه نمیخوریم. به مامان گفته ، مامان گفته به بچه ها نگو پس .بابا رفته شقایقو از مدرسه بیاره ، تو راه بش گفته کباب گرفتم، گوشت شترمرغه ، اما مامان گفته بت نگم ، نگو که گفتم.شقایق نتونسته بخوره ، به مامان گفته دوس ندارم ، مامان گفته چون گوشت شترمرغه ، به بابا گفتم بت نگه ، حالا به نیلو نگو ، چون نمیخوره .من اومدم خونه داشتم غذا میخوردم ، شقایق گفت دوست داری؟گفتم آره خوبه ، گفت گوشت شترمرغه ..مامان گفته بت نگم ، به بابا هم گفته بود به من نگه ، اما بابا گفت. بشون نگو که بت گفتم ، حالا از اون موقع تاحالا تو گلوم گیر کرده که به مامان و بابا بگم شقایق بم گفته .دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم.دارم به خودم ثابت میکنم دهن لق نیستم،مطمئنم که نمیتونم

چهارشنبه، مهر ۲۱

گوش شنوا که نه ، چشِ خوانا هم نی

امشب از اون شبا بود که من دوس داشتم حرف بزنم و هیچکی هم بام حرف نزد
اصَن در مورد همه چی حرفم میومدا
دوس داشتم درمورد رفیقام حرف بزنم که یهو همه با هم 50 سال اومده رو سنشون. بعد غر بزنم که توییتر عن چرا رید تو توییت هزارمی من و نزاش حال کنم که این هزارمین توییتمه،بعد دوس داشتم وسطش یهو بگم وا،کدوم الاغی ساعت سه ی بامداد چارشمبه مثلاً به من تک میزنه و فک نمیکنه من خواب باشم و مزاحم خودم که هیچی مزاحم اون چار تا بدبختی که تو اتاقم خوابن میشه؟بعد یه پشه بیاد بشینه رو لپتاپمُ من نگا کنم ببینم بدنش با سطح نشیمنش زاویه ساخته یا نه و بعد بگم تف تو این درس حشره شناسی که باعث شده من زوم کنم رو هرچی پشه و مگسه ببینم مال کدوم خونوادن و کدوم پاشون از کجاشون زده بیرون؟بعد یهو یه لینک از پرولاپسی رکتوم بدم به اون که دارم باش حرف میزنم که بیا اینو ببین خیلی قشنگه،بعد اون وسطا اصابم از این سایت کره ای ها خورد شه که زبونشونو نمیفمم که بتونم اون آهنگه رو که میخوام دانلود کنم ویکم بشون فش بدم و این خط خطیاشونو مسخره کنم و بعد که اینا همه رو گفتم بگم یه چی جالب بگو حوصلمون سررفت و هنو اون شرو نکرده خودم یه چی دیگه بگم که هنو نمیدونم اون چیز چی میتونسته باشه
من این همه حرف داشتم و این همه دلم میخواس با یکی حرف بزنم و هیش کی نبود، بعد الان که دارم فک میکنم میبینم مگه اصَن چن نفر هستن که به همه ی این حرفای من گوش بدن و نظر بدن؟یا اصَن نظر ندن و حرف خودشونم بزنن من راضی ام.واقعاً چن تا آدم هستن که من باشون حرف بزنم و خوشم بیاد از این حرف زدن؟بعد الان من دوباره دپ شدم مث سر شب و هیچ کی نیس من بش بگم دپم بیا یکم با من حرف بزن

شنبه، مهر ۱۷

توالت روزنه ایست به دنیای بیرون؟

خونه ی ما طبقه ی دوم یه آپارتمان پنج طبقه است ، دستشویش نسبتاً بزرگه ،یه پنجره داره به بیرون، بارون که میاد ، توش بو بارون میپیچه ، میرم توش ذوق و جیغ و داد که بارون میاد بارون میاد ، برف که میاد،گوشه ی دست شویی برف نشسته ، اگه باد هم بیاد همراهش رو سرم هم برف میاد ، نوروز که میشه مامان شب بو میخره ، میزاره تو دست شویی ، بو شب بو میپیچه توش و احساس واقعی عید میده بم ، فصل جفت گیری که هست همیشه توش پره از چوب ریز و شاخه شکسته ی درختا ، کبوترا لونه میسازن . هروقت درشو باز میکنم کبوترا انگار یکی وارد مکانشون شده هول میکنن و خودشونو میزنن به در و دیوار ، منم جیغ میکشم و به بابا التماس میکنم بره بیرونشون کنه ، بابا میره درو میبنده ، هنوز صدا بال بال میاد و من از تصور حرکات بابا اون تو ،این بیرون قهقهه میزنم . دست گیرش یکم خرابه، گیر میکنه بعضی وقتا ، مهمون که داریم سر و صدا زیاد هست ، توش گیر میوفتن و تا وقتی کسی یادش نیاد که فلانی نیست یا کسی نخواد بره دست شویی اون تو میمونه ،مگر اینکه موبایل داشته باشه و معمولاً من کسی ام که بم زنگ میزنن تا درشون بیارم.یه کاکتوس گزاشتم توش ،گاهی نگام بش میوفته یه جوونه جدید میبینم ذوق میکنم واسش، این یه عادت خونوادگیه که گل بزاریم تو دست شویی ، خونه پدربزرگم از بس تو دست شوییش کاکتوس گذاشته بود جا واسه خودمون نبود ، آدم میترسید بشینه تیغ بره تو فلانش. فرنگی نداریم ، مامان کمرش گرفته بود یکی از این صندلی ها خرید ، یکی دو بار استفاده کرد ، حالا درشو بسته یه سبد گل خشک گزاشته روش ، هربار در دستشویی رو باز میکنه میگه انگار جا مرده است این جوری گل گذاشتیم روش و میخنده، کلاً نصف تفریحات و موضوعات بحث ما تو خونه این دست شوییه.دستشویی خونمونو ازهمه جاش بیشتر دوست دارم ،حتماً بعداً دلم واسش تنگ میشه

شنبه، شهریور ۲۷

میرقصید فک کنم

عروسی بود و همه تو هم تو هم میرقصیدن
ما هم واس خودمون اون وسطا تکون میخوردیم
دی جی گف شلوغ کنین
ما شلوغ کردیم اونام شلوغ کردن
گف قر بدین
ما قر دادین اونام قر دادن
گف بپرین بالا
ما پریدیم اونام پریدن
ما زود تر رسیدیم زمین
اونا با انحراف رسیدن یا ما
خلاصه ما فرود اومدیم رو زمین
اونا فرود اومدن رو پا ما
رو خودمون نیوردیم
گف بتابین
ما تابیدیم اونام تابیدن
نمیدونم چجوری تابیدن
آرنجشون خورد تو بازو ما
والا ما بازم رو خودمون نیوردیم
حالا دو ماه گزشته
کبودی آرنج که خوب شد
این استخون پا که درد میکنه رو نگه داشتم یادگاری عروسی دختر خاله

سه‌شنبه، شهریور ۲۳

به هیچ جام نیس اما به بعضی جاهام هست

وقتی چیزیو دوست ندارم و به خاطرش ناراحت نمیشم خیلی خوشحال میشم ، اما این فکر که عکس اون موضوع چقـــــــــدر میتونه خوشحالم کنه حرصمو در میاره

سه‌شنبه، شهریور ۹

خاطره؟؟

دو سه سال پیش ، زن داییم زنگ زد واس مامانم تعریف میکرد با ناراحتی
که دیشب یکی اومده ساعت1 زنگ در خونه مامانشو زده گفته شله زرد دارین هنوز؟
مامانش پیره تنها زندگی میکنه، خیلی ترسیده ، تا صب خوابش نمیبرده از ترس و اینا

من بودم زنگ خونشو زدم =))))))))))) خدا منو ببخشه ، الان یادم افتاد =)))))))))))))))))))

شنبه، مرداد ۹

من از خاطراتم ، از نشونه هات ، از این اشکای مزخرف ، از همه ی کسایی که ازت از من میپرسن، از این جمله هایی که سعی میکنی با محبت زیاد بم بگی ، از احساساتی که نمیدونم از کی تو من پیدا شده ، از این زوری که واسه فراموش کردنت میزنم و از این اطلاعاتی که از تو بم میدن با تموم وجود متنفرم :(( من نمیخوام بیست سالگیم اینجوری بگزره :((

پنجشنبه، تیر ۱۷

p14

"تموم شد"
وحشتناکه
احساس پوچی مطلق

یکشنبه، خرداد ۳۰

p35

من از وقتی یادمه داشتم می خندیدم
محاله کسی بخنده من خندم نگیره و نخندم
معلم فیزیک درس میداد من میخندیدم ، عصبانی شد گفت توام که همیشه نیشت بازه
معلم ریاضی از کلاس بیرونم کرد دوستم بش اصرار میکرد نکنه من به جفتشون میخندیدم
سر یکی از میدونای شلوغ، مامانم خورد رو زمین و ماشین هم زیاد ، من خندیدم ، یه هفته بام قهر کرد
دزد داشت کیف مامانو میکشید من قهقهه میزدم ، داد زد بم فحش داد
هر یه جمله ای که بابا گفت من قهقهه زدم مامان بم هشدار داد الان عصبانی میشه بابا، من باز خندیدم
اسمایلی =)) که اومده بود تا مدت ها نگاهش می کردم میخندیدم
نزدیکای کنکور همه واس درس خودکشی میکردن من نمره هام 6 و 7 میشد کف حیاط مدرسه بودم از خنده
از خواب بیدار میشدم یادم به خوابم می افتاد تو تخت از خنده دست و پا می زد
به گوشیم زنگ زد گفت 1ساله با دوست پسرم دوسته و خیلی فابن ، قطع کردم زنگ زدم به دوستم تعریف کردم و خندیدم
کنکور قبول نشدم ، مامان و شقایق گریه میکردن ، من میخندیدم و دل داریشون میدادم
داییم مرد ، بابا خیلی با ملاحظه و آروم بم گفت ، که فرداش امتحان دارم شوکه نشم ، من قهقهه زدم باز، بابا تا مدت ها ناراحتم بود
یه موقعی میرفتم صدای خنده دانلود میکردم ، هی پخش میکردم و خودم باش قهقهه میزدم
از دیروز تا حالا هم هرچی اون تیکه از پست سیاوش که نوشته : یارو هر هر خندید و رفت " رو میبینم بی اختیار میزنم زیر خنده
نگران خودمم :-" آخه من اینقدر ها هم شاد نیستم

پنجشنبه، خرداد ۱۳

p34

خیلی جدی میگه قرآن مجید با قرآن کریم چه فرقی داره؟
میگم فرق نداره
میگه چرا ،فک کنم به این کوچیکا میگن قرآن مجید به اون بزرگا میگن کریم
!

چهارشنبه، خرداد ۱۲

p32

مزخرف ترین حس حسیه که جلوی بقیه ی احساسات آدمو میگیره

پنجشنبه، خرداد ۶

p-1-3

من از همه ی آدم های جدیدی که شمارو تغییر میدن متنفرم
از همه ی شمایی که تغییر میکنین و دیگه آدم قبل نیستین متنفرم
من از تنهایی خودم که علتش تغییرای شماست بیشتر از همه متنفرم

دوشنبه، فروردین ۳۰

p31

خیط میشم و از خیطی خود خوشحالم

جمعه، فروردین ۲۷

p21

خوبی روزای قبل میان ترم هم اینه که حداقل مطمئنم دارم یه درسُ از بقیه عقب می افتم

شنبه، فروردین ۷

p11

یه حس مزخرفی هم هست که فک میکنی واسش با همه ی دوست دختر /دوست پسر های قبلی و بعدیش فرق میکنی

شنبه، اسفند ۲۹

4-12

یه حسی از صب تا حالا داره بم میگه دم آخری جلو 88و بگیر و هرچی ازت گرفته رو ازش پس بگیر
نزار اینجوری بره

پنجشنبه، اسفند ۲۷

3-12

همش دلتنگیه
یه بار شکل ناراحتیه ، یه بار فوضولی ،یه بار حسودی ، یه بار امیدواری

دوشنبه، اسفند ۱۷

1-p-12

دلمون به دل همه راه داره
جز اون که باید داشته باشه

پنجشنبه، اسفند ۶

.....

عکس و فیلم و کادو و کارت پستال واسه من خاطره نمیشه
خاطره واسه من یه تیکه کاغذ کادوئه
یا یه کاغذ که سرکلاس دوستم توش یه جمله نوشته
یه پوست شکلات ،یه مارکرخشک شده ،شیشه عطر خالی مامان
یه تیکه روزنامه که بابا یه هفته تو جیبش نگه داشته من بیام بم بده
و ....
خاطرات من همه چیزاییه که مامان موقع خونه تکونی میریزه تو سطل آشغال
در حالی که داره غر میزنه آخه اینقدر آشغال جمع میکنی که چی؟

8->

امروزمنتظر تاکسی بودم
خانمی با 2 دندان طلا در بالا ، 2 دندان طلا در پایین
تشریف اورد تو حلق من
و گفت میخوای حضرت فاطمه دوسِت داشته باشه؟
گفتم ها؟؟؟
گفت میخوای حضرت زهرا دوسِت داشته باشه؟
پس بَکِش پایین
بَکِش پایین ،و بعد خودش مقنعه منو کشید پایین و رفت

جمعه، بهمن ۲۳

:-)

حس خوبی داره
نگاه کردن به عصبانیت دیگران
با آرامش

شنبه، بهمن ۳

blank

همون لحظه که شماره هاتو پاک کردم
تمام خاطرات و احساساتم هم پاک شد
دیگه هیچی یادم نمیاد
الان
از هر احساس و خاطره ای
خالیم

چهارشنبه، دی ۲۳

:-B

چندهفته ای هس با حقیقت روبه رو شدم
خوشم اومده
یکی دوباره منو با حقیقت روبه رو کنه

یکشنبه، دی ۲۰

:-D

بابا داره به شقایق میگه
"روغن ، روغن نیست
روغن روغن هاست "

پنجشنبه، دی ۱۷

8->

چی فک میکردم چی "بود"