جمعه، آبان ۲۹

:-&

با خوندن 3-4 تا کلمه ی اول شعرای مریم حیدرزاده
یه حس چندش اور ،با چند برابر سرعت گردش خونم تو بدنم جریان پیدا میکنه :-|

....

تمام خاطراتی که دارم تا 2سال پیشه
انگار زندگیم متوقف شده همونجا !


چهارشنبه، آبان ۲۷

:-|

یکیو میشناختم روزی یه خمیر دندون میخورد
نمیدونم زنده است یا مرده!

دوشنبه، آبان ۲۵

:-|

يكي نيس به استاداي ما بگه انگشت اشاره بلند ترين انگشت نيست!

سه‌شنبه، آبان ۱۹

!

یه اس ام اس هم نمیده جواب ندیم!

چهارشنبه، آبان ۱۳

:-"

یه جسد داریم تو دانشگاه،که همه با همین کار میکنن
سرش همیشه بسته است ، یه پارچه روشه که خشک! نشه!
حالا این ترم ما سر و گردن داریم و دفعه اول بود که می خواستن سرشو باز کنن و من با این که ترم پیش دستمو تو همه جای لگن بدبخت کرده بودم ،داشتم از بقیه می پرسیدم یارو زنه یا مرد!!!!
یعنی که آره ، ما جنسیتو از رو قیافه تشخیص میدیم :-"