کرمان بودیم باغبون یه پارکی با بابام آشنا بود نمیدونم اَ کجا.
یه روز مارو برداشت برد دور پارک گردوند ساعت ها و در مورد پیوندای خفنش رو گلُ گیاها توضیح میداد و بمون نشون میدادشون.در این حد که رزُ به سیب پیوند زده بود مثلن شده بود یه چی شبیه داوودی
یه پسر داشت یکم ا من بزرگ تر بود ، کل مسیر را افتاده بود پش سر ما با فاصله ، هرچی باباش توضیح میدادُ میکند از درخت میخورد:-| هیشکی هم حواسش به این نبود.
یادش افتادم الان
هنو ازش میترسم :-|
یه روز مارو برداشت برد دور پارک گردوند ساعت ها و در مورد پیوندای خفنش رو گلُ گیاها توضیح میداد و بمون نشون میدادشون.در این حد که رزُ به سیب پیوند زده بود مثلن شده بود یه چی شبیه داوودی
یه پسر داشت یکم ا من بزرگ تر بود ، کل مسیر را افتاده بود پش سر ما با فاصله ، هرچی باباش توضیح میدادُ میکند از درخت میخورد:-| هیشکی هم حواسش به این نبود.
یادش افتادم الان
هنو ازش میترسم :-|
۱ نظر:
چرا ترس خب این همشهری بیچاره من گشنه اش بوده لابد
ارسال یک نظر