هر آدمی برای خودش یه گوشهی امنی داره.باید داشته باشه
یه جایی که بره بشینه همهی غمها و غصهها و دلتنگیهاشو فراموش کنه و بشه خود خود خودش و بتونه برگرده سر زندگیش.
واسهی من این گوشهی امن یه جای کوچیک و تنگ و تاریکه.از بچگی دلم که میگرفت، بی حوصله که میشدم،قهر که میکردم،میرفتم زیر میز مینشستم.میز تحریر،میز نهار خوری، میز آشپزخونه.خیلی فرقی نداشت.سه ماه قبل کنکورمو زیر میز تحریر زندگی کردم.خوابیدم،درس خوندم،غذا خوردم.فقط و فقط همونجا حالم خوب بود.
گاهی میرفتم تو کمد.درو میبستم و به آرامش میرسیدم.
تو خونهی دانشجوییم گوشهی امن و کوچیکم به اندازهی یه پتوی مسافرتی تا شده کنار بخاری بود.
بعد از ازدواج هروقت دلم میگرفت زیر میز صبحونه خوری و چسبیده به شوفاژ زندگی میکردم.گرم و تنگ و تاریک
الان ۹ماهه خونهمون رو عوض کردیم
تو این خونه من هییچ گوشهی امن و تنگی ندارم.تو این خونه همهی غم و غصه های من رو هم جمع میشه.هیچجایی ندارم چند ساعت بشینم اونجا و بعدش برگردم بشم خودم.تو این خونه من نیلوفر همیشه نیستم.نمیشم.
😕
چهارشنبه، مرداد ۳۱
یه گوشهی تاریک به اندازهی یه آدم پنجاه کیلویی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر